محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

محیا زندگی مامان و بابا

دوران مرخصی قبل از زایمان و روز زایمان

1392/8/18 16:36
196 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی از هفتم اسفند دیگه نرفت سرکار چون هم مرخصی استحقاقی داشت که باید استفاده میکرد و هم خب توی خونه خودش و تو راحت تر بودین. امام بهش خیلی سخت میگذشت آخه تو خیلی تکونهای محکمی میخوردی و ضربه های شدیدی میزدی مامانی هم تنها توی خونه بود هم حوصله اش سر میرفت هم نمیتونست زیاد کار کنه. شبها  هم اصلن خوابش نمیبرد خیلی کمخوابی داشت مخصوصا سه ماهه آخر. البته آخرای اسفند بود که مامان چیشی حالشون بد شده بود ورم زیادی کرده بودن و مامانی وقتی میدیدشون خیلی ناراحت میشد و گریه میکرد، هر چی بهش میگفتن اینجا نمون برو خونه گوش نمیداد آخه مامان چیشی رو خیلی دوست داشت خلاصه با کلی دارو حالشون بهتر شد و مامانی روحیه گرفت.  مامانی هفته 37 سونو داد دکتر گفت همه چیز خوبه هفته بعد مامان یکدفعه حالش بد شد و حالت تهوع  شدید داشت و خونریزی. دکتر کلی آمپول و دارو داد آمپول بتامتازون هم داد که ریه های تو کامل بشه. خانم دکتر نامه داد واسه بیمارستان تاریخ سزارین رو 16/2/92 تعیین کرد و مامان بیمارستان پارس رو انتخاب کرد. چون هم خوش مسیر بود هم خاله سارا ( از نظر خودش مامان سارا) اونجا آشنا داشت. لازم به ذکر است که مامان و بابا رفتند واسه ذخیره خون بند ناف اقدام کردن و حدود یک میلیون و پانصد تومان دادن. صبح روز 14/2/92 مامان و بابا رفتند بیمارستان و بیمه واسه تشکیل پرونده. خانم دکتری که اونجا بود ضربان قلب مامان و فشار خون و ... رو چک کرد مامان خیلی استرس داشت همه کارها رو کردیم گفتند فرداشب زنگ بزنید تا ساعت عمل رو  بهتون بگیم.  شب حدود ساعت 11 که زنگ زدیم گفتن نفر اول عمل داری و حدود شش و نیم صبح بیمارستان باشین. مامان به خانم پناهی که مسئول گرفتن خون بند ناف بودن هم خبر داد تا بیان. مامان ساعت 7 عصر روز 15/2 شام سبکی خورد و دیگه هیچی نباید میخورد تا فردا. خیلی سخت بود خیلی استرس داشت و نگران بود که عمل چطوریه و تو چه شکلی هستی؟ صبح روز 16 اردیبهشت مامان و بابایی نماز صبحشون رو خوندن ساک و وسایل تو رو که آماده گذاشته بودن برداشتن و به همراه مامان بزرگ مینا رفتند بیمارستان. توی بیمارستان مسئول انتظامات به بابایی اجازه نداد که بیاد بالا لذا مامان و مامان بزرگ رفتند بخش زنان. خانمی اونجا واسه اخرین بار صدای قلبت رو گوش داد، مامان رو وزن کرد و لباس مخصوص اتاق رو به مامان پوشوندن. مامان بزرگ توی اتاق 201 منتظر نشسته بود. اتاق خصوصی گرفته بودیم که هم مامان هم مامان بزرگ راحت باشن. حدود ساعت هفت و ربع صبح بود که مامان رو بردن اتاق عمل توی اتاق عمل مامان دکتر فلاحی رو دید باهم صحبت کردن و پرستارهای مهربون اتاق عمل مامان رو واسه عمل آماده کردن دستهاش رو بستن، سوند گذاشتن، سرم زدن ... دکتر بیهوشی اومد و آمپول بیهوشی زد مامان بیهوش شد و عمل آغاز شد. مامان توی ریکاوری که به هوش اومد حدود ساعت هشت و سی دقیقه بود خیلی درد داشت امام چون از قبل سپرده بود که بهش پمپ درد وصل کنن دردش آرومتر شد. بعد یه دخمل خوشکل رو آوردن نشونم داد گفت این دخملته بهش شیر بده مامان کلی گریه کرد و خدارو شکر کرد و همش از خانم پرستار میپرسید سالمه؟؟ اونها هم گفتند سالمه . خاله سارا یا به عبارتی مامان سارا لطف کرده بود با اتاق عمل تماس گرفته بود و خبر سلامتی من و دخملی رو به مامان بزرگ و بابا داده بود. اونها هم خبر تولد و سلامتمون رو به بقیه دادن. بعد از به هوش اومدن کامل مامان رو بردن توی اتاق 201 مامان بزرگ و بابایی هم اونجا بودن بابایی ازت کلی فیلم و عکس گرفت مامان نگران تو بود گفت تعداد انگشتهاش رو بشمار ببین درسته بابایی شمرد گفت درسته.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

الهام مامان محیا
11 آذر 92 11:35
پس شاغل هم هستین. من الان مرخصی زایمانم تموم شده و مرخصی بدون حقوق گرفتم به خاطر محیا شما کجا کار میکنین و کدوم شهر؟
مامانی و بابایی
پاسخ
[آره عزیز شاغلم شش ماه مرخصی زایمان تموم شد ولی خوشبختانه محل کارم با نه ماه موافقت کرد اما تامین اجتماعی زیر بار حقوق نمیره درنتیجه این سه ماه بدون حقوق و بیمه هستش من پایگاه استنادی علوم جهان اسلام (ISC) کار میکنم شیرازم شما چطور؟؟؟؟؟]
الهام مامان محیا
11 آذر 92 11:37
راستی با افتخار لینک شدی عزیز شما هم بلینکین که زود زود بیاین پیشمون
مامانی و بابایی
پاسخ
حتما باعث افتخاره، عزیزمی