سه شنبه 17 اردیبهشت بابایی حدود ساعت ده اومد بیمارستان دنبالمون تا همه با هم بیایم خونه طفلی مامانی خیلی درد داشت به سختی میتونست راه بره منم که واسه خودم خوابیده بودم قبل از ترخیص از بیمارستان ازم آزمایش خون رفتند که خداروشکر فاویسم نبودم اما یه کوچولو زردی داشتم که به مامانی گفتند فردا دوباره چک کنید وقتی پام به خونه باز شد، مامانی و بابایی همه چیز رو از قبل آماده کرده بودن، اتاقی واسم چیده بودند، کلی لباس و اسباب بازی برام گذاشته بودند توی کمد (دست مامان بزرگ و بابابزرگ به خاطر خرید سیسمونی درد نکنه انشالا بزرگ بشم جبران میکنم حالا فقط میتونم واسشون بخندم ) مامانی از توی بیمارستان خیلی سعی میکرد بهم شیر بده اما هنوز شیر نداشت به ناچار ما...