محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره

محیا زندگی مامان و بابا

خاطرات دوران بارداری

1392/8/18 15:47
273 بازدید
اشتراک گذاری

مرداد 91 بود که مامان و بابا از خدا خواستند که یه نی نی سالم و صالح بهشون بده، خدای مهربون هم دعاشون رو مستجاب کرد. در تاریخ  18/6/91 بود که مامانی و بابایی از طریق بی بی چک متوجه شدن که نی نی دارن. فردای اون روز که یکشبنه بود مامان و بابا با هم رفتند آزمایشگاه دکتر دانشبد تا از طریق آزمایش خون مطمئن بشن  که یه نی نی توی دل مامانیه. حدود نیم ساعتی طول کشید تا جواب آماده بشه توی کاغذ آزمایش نوشته بود 250 یعنی مثبت بود. اونها هم خوشحال و شاد اومدن خونه اول به مامان مامانی گفتن آخه قرار بود دوشنبه مامان و بابا به همراه مامان و بابای بابایی برن سفر. مامان زنگ زد دکتر اما دکتر گفت من جای شما بودم نمیرفتم سفر حالا با مسئولیت خودتون. ما هم تصمیم گرفتیم جای دوری نریم. صبح دوشنبه بود که مامانی از طریق تلفن موضوع رو به مامان بابایی گفت. خلاصه واسه سفر آماده شدیم رتفیم تنگ تیزاب شب خیلی سرد بود اما خوش گذشت روز بعد هم رفتیم چله گاه. خلاصه یه سفر سه روزه داشتیم که حسابی خستگی کار از تنمون در رفت. روز شنبه مامانی و بابایی رفتند سر کار. نزدیکهای ظهر بود که مامانی حالش بد شد خیلی نگران شده بود و میترسید که نکنه واسه تو اتفاقی افتاده  باشه با بابایی تماس گرفت و عصر دوتایی دوباره رفتند آزمایشگاه اما خدا رو شکر عدد آزمایش بالای 1500 رو نشون داد که نشونه سالم بودن تو بود. صبح روز بعد مامان رفت پیش دکتر که گفت ساک حاملگی تشکیل شده اما هنوز جنین خیلی کوچیکه که صدای قلبش شنیده بشه دکتر چند تا شیاف هم به خاطر جلوگیری از سقط به مامانی داد و گفت تا پایان سه ماهگی باید استفاده کنی و دو هفته دیگه بیا تا ببینم نین قلب داره یا نه. خلاصه روزها گذشت و گذشت تا شده پنج شنبه 6 مهر 91 مامانی رفت پیش دکتر سونو انجام داد دکتر گفت قلب میزنه و جنین سالمه. اون موقع بود که وجود  نی نی رسما به اطلاع خانواده ها رسید. همه خیلی خوشحال شد به خصوص مامان چیشی (مامان بزرگ مامانی که الآن که دارم اینها رو مینویم حدود 50 روزه که از پیشمون رفتن انشالا روحش شاد باشه). 12 آبان روز قبل از عید غدیر مراسم لوله اندازون برگزار شد مامانی چند روزی بود که سرماخوردگی شدیدی داشت و هر چی دارو میخورد گلودرد و سرفه اش خوب نمی شد. روز یکشنبه 14 آبان مامان و بابا با هم رفتن آزمایش و سونو غربالگری نتیجه سونو خوب بود و نتیجه آزمایش رو دوهفته بعد میدادن. روزها گذشت و بالاخره مامانی جواب آزمایش رو گرفت و برد پیش دکتر، دکتر هم خیلی رک و راست به مامانی گفت که به احتمال پنجاه پنجاه ممکنه بچه منگول باشه باید بری آمینوسنتز. مامانی اون روز مصاحبه مدرک زبان هم داشت طفلی نفهمید چطوری مصاحبه داد. با چشمان گریون کل مسیر مطب تا خونه رو پیاده اومد و زنگ زد بابایی و ماجرا رو گفت . بابایی هم کلی به مامانی دلداری داد و عصر اومدن رفتن پیش دکتر ادیب برای آمینو وقت گذفتن اما چون وقتش دیر بود بابایی رفت مرکز ژنتیک جنوب کشور توی خیابون قصردشت وقت گرفت واسه تقریبا دوهفته دیگه. توی این مودت کار مامانی همش گریه بود اصلن یه لحظه هم از فکر بیرن نمیرفت هیچی هم نمیتونست بخوره. بالاخره روز موعود یعنی 7 آذر 91 فرار رسید مامانی از محل کار زودتر مرخصی گرفت و با بابایی رفتن آمینوسنتز پیش دکتر کسرائیان.چون اونها خیلی نگران بودن حدود 800000 هزار تومان پول دادن تا بلکه زودتر جواب بگیرن ( حدود 210000 تومن بیشتر دادیم تا جواب حدود یک هفته بهمون بدن) اما بعد از یک هفته با آزمایشگاه که تماس گرفتن گفتند باید منتظر جواب یک ماهه باشین  توی این مدت انتظار نی نی خاله مریم  یعنی مائده خانم هم به دنیا اومد روز 21 آذر  مامانی هم رفت بیمارستان پیش خاله اما خودش کمر درد شدیدی داشت روز بعد رفت دکتر که دکتر گفت جفت پایینه و باید استراحت کنی و کلی امپول ضد سقط نوشت که هر هفته با بابایی میرفتیم تزریق میکردیم که خیلی درد دات که روغنی بود اما به خاطر سلامت بچه مامانی تحمل میکرد. خلاصه روزهای خیلی سختی رو گذروندیم تا بالاخره گفتند بچه سالمه و دختره.

در زمان بارداری بابا مرتب به مامان میرس ید بهش شربت،کندر و ... میداد میگفت بخور بچه باهوش بشه، سیب و به میداد مامان بخوره تا بچه خوشکل بشه. حالا نی نی هم خوشکله هم باهوش. بعد از صحبت های دکتر مبنی بر پایین بودن جفت و خطر سقط مامانی تصمیم گرفت که بره پیش یه دکتر دیگه یعنی خانم دکتر سارا فلاحی که دکتر خوبی بود و کلی روحیه میداد و تمام حرفهای اون دکتر رو نقض کرد بابایی هم چند باری اومد و صدای قلب رو گوش داد چند بار هم اومد از طریق سونو نی نی رو دید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)